محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

بدون عنوان

سلام عشق من کلی چیز برای نوشتن دارم ولی باید سر فرصت باشه که الان نیست. فقط اینو بگم ، الان که اومدن نشستم پای لب تابم تا کم کم گرم نوشتن بشم شما شازده کوچولو در حالی که از پله ها داری میای پایین داد میزنی میگی: :مااامااااااان........ :بله :میشه برام حلوا درست کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ : عزییییییییییزم ، دلت حلوا میخواد (ماه رمضان فقط یکبار حلوا درست کردم) و حالا باید برم بساط درست کردن حلوا رو راه بندازم. جای بابایی خالی ، مامان بزرگت میگه بابایی وقتی کوچیک بود از عشق حلوا شب جمعه ها میرفت مزار تا حلوا بخوره البته مامان بزرگ خیلی زیاد حلوا میپزه و کلا هم دست پختش عالیه. برم که حلوا درست کنم. دوستت دارم................. ...
17 شهريور 1391

من با تو آرومم...........

تو واسم مثه بارونی تو واسم مثه رویایی................ پسری عاشق صندلیت هستی ولی خوب دیگه بزرگ شدی و کم کم باید کنار بزاریش اینجا داشتیم میرفتیم کوه خونه عمه جون بزرگه و شما از بابایی خواستی توی پیچ و خم ها جوری بپیچه که صندلیت چپه بشه و شما از ته دلت جیغ بزنی و بخندی............ ...
9 شهريور 1391

یه فاتحه برای شادیه روح بابابزرگم بخونیم

                               salam gol pesaram emrooz mano shoma too karbala tanhaiim babaii jalase dashte o rafte be daftareshoon dar baghdad , badesh ham bayad miraft kazemeyn , oonja ham yek neshasti dashtand. emrooz haftomin rooze fote bababozorgame , tebghe akhbari ke az iran reside majlese khatme anaam darand va jaye man hesabi khalie . man ham tasmim gereftam inja baraye bababozorgam kari bokonam , daram basate pokhte halva rah mindazam , mikham halva dorost konam va tooye ...
4 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دلم سال نو مبارک مادر ، الهی همیشه سلامت و شاد باشی گلم . سال 90 هم با همه روزهای خوب و بدش گذشت ، پروژه های بابایی هم که تمام نشد و ما سال 91 رو هم قراره با دوری از بابایی بگذرونیم ، الهی که خدا پشت و پناهش باشه. و اما امروز : برای تحویل سال رفتیم حرم امام حسین ، جای همه خالی بود ، ما هم سعی کردیم نائب الزیاره باشیم . لحظه های قشنگی بود ، وقتی همه ایستاده بودیم و با هم دعای یا مقلب القلوب رو میخوندیم وقتی همه ذکر یا حسین رو زمزمه میکردن ........ خدایا این لذت رو نصیب همه آرزومندان بفرما .  وقتی از حرم خارج شدیم یکی از آشناهای بابایی رو دیدیم و گفت که دوتا انفجار در همین نزدیکیها اتفاق افتاده و مثل اینکه گارا...
4 شهريور 1391

پسری دندون میکشه.........

دوباره سلام گلکم   امروز بعد از ظهر گفتی که گرسنه ای و من برات یه شامی که روش به درخواست خودت سس مایونز زده بودم آوردم و شما هم نوش جان کردی ، بعد خوردنش دیدم انگشتت توی دهنته گفتم پسری خیلی خوشمزه بود که انگشتتو داری میخوری و جواب دادی : مامانییییییی یه دندون دیگه ام که این پایینه داره عقب و جلو میره .(قبلا دندون شماره یک بالا که شکسته بود و فقط ریشه باقی مونده بود چند روزه که ریشه اش شل و آویزون شده چون دومین دندون دائم هم در راهه) میدونستم که دندونت لق شده ولی مثل اینکه شامیه کار خودش رو کرده بود و حسااااابی شلش کرد . کلی فکر کردم که چه کنم ، جرات کشیدنش رو در خودم نمیدیدم میترسیدم دردت بیاد و یا اصلا کار درستی نباش...
3 شهريور 1391

باز هم بابایی رفت......

سلام عشقم ، جونم ، عمرم ، مرد خونه ی من بابایی همین الان تماس گرفت و گفت که نشستن داخل هواپیما . ان شاالله که به سلامت برسه. تمام دیروز و دیشب وقتی شما دو تا رو نگاه میکردم که چجوری با هم بازی میکنین ، حرف میزنین کل کل میکنین لذتی همراه با بغض وجودم رو میگرفت . بیشتر از این از سختیهای رفتن بابایی نمینویسم . برای هر سه تاییمون سخته و درش شکی نیست پس بهتره اینها رو هی تکرار نکنیم . خب از فردا کلی کار هست که باید با هم انجام بدیم ، صبح یه سر باید بریم آزمایشگاه ، بعدش هم بانک . خرید های مدرسه ات رو هم باید کم کم انجام بدیم . برای خرید پارچه و دوخت لباس مدرسه هم باید بریم . آجان و مانا چند روزه که رفتن مشهد و قراره که ان شاال...
3 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام عزیزکم ، نازنین پسرم مامان رو ببخش که فرصت نوشتن نداشته. به قول خودت : خب چکار کنم چون بابایی کربلاست ، وقتی که میاد دلم میخواد بیشتر پیشش باشم . البته مامانی چون وظایفش سنگین تر میشه وقت نوشتن پیدا نمیکنه. الان شما و بابایی توی هال خوابیدین و من هم دارم آماده میشم که برم برای شرکت در کنکور کاردانی به کارشناسی . بابایی دیروز رفت مهد شما ، البته بهتره بگم مدرسه ات چون امسال میری پیش دبستانی عزیزم. فرم های مربوطه رو به همراه لیست خرید گرفته . از بابایی خواستم کارهای مربوط به ثبت نامت رو بزاره برای من و شما چون اینجوری سرگرم میشیم . آخه فردا بابایی بعد از 39 روز که پیشمون بوده داره برمیگرده کربلا . خب گل پسری ممکنه دیرم...
2 شهريور 1391